نظر

نویسنده : reza
موضوع : عبرت آموز , جالب ,  , 

یکی از دوستان تعریف می کرد : بنایی به نام استا علی مراد داشتم ،که برای ما کار می کرد . یه روز آمد وگفت: حساب من را تصفیه کن .

 

به او گفتم :دو سه روز مانده تا کار من تموم بشه .کجا می خوای بری.

گفت: من می خوام برم خارج .

گفتم :استا من رو گرفتی . خنده ام گرفت

گفتم : خارج چه خبر .

گفت :می خوام برم درس بخونم .

دیدم ول کن نیست .

گفتم :حتما کار بهتری پیدا کرده .

بالاخره مجبور شدم حساب وکتاب کنم .وپولش را بهش بدهم .

سال ها از آن ماجرا گذشت تا این که روزی که می خواستم دخترم را به دانشگاه ببرم .

مردی را که عینک دودی به چشم داشت از ماشین با کلاسی پیاده شد برام خیلی آشنابود .جلوتر رفتم حدس زدم استا علی مراد است.

گفتم :سلام شما استا علی مراد هستید.؟

گفت :بله

گفتم : کجایی ؟

گفت: من دندان پزشک هستم .

من که باورم نشد ، تا نرفتم مطبش را ندیدم باور نکردم .

بهش گفتم :چه دلیلی باعث شد این تصمیم را بگیری ؟

گفت :من یه روز دندان درد گرفتم وبه دکتر مراجعه نمودم دکتر به اندازه چند روز که سر کار برم از من هزینه درخواست کرد .آن موقع بو دکه با خودم تصمیم گرفتم درس بخوانم وپیشرفت کنم .

وبه خودم گفتم:مگه من چه چیزی از او کمتر دارم ،خواستن توانستن است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب ها:

- 1:11